سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادش بخیر...

گاه بد نیست دفترچه های خاطرات را کمی ورق بزنیم...
امشب جابجایی کتابهایم بهانه ای شد برای رسیدن به خود...
خواندم گذشته را...
سر رسید هایی پراز خاطرات...
یادش بخیر...
 دل چقدر صاف و پاک بود...
چقدر دنیایش زیبا بود...
نمی دانم این راحتی خیال از کجا آمده بود...
ولی انگار دیروز بود...
نوشته هایم تغیر نکرده بود و فقط اکنون کمی ماهرانه، نوشتن که نه ،خود را در پس کلمات مخفی می کنم...
کاش می شد به واقع، دلنوشت، نوشت...
باز همان شلاقهای بی رحم ذهن مشوشم، وحشیانه خیالم را ضربه می زنند...
باز دوباره می خواهم بنویسم از دردی که مدتی مرا به خود پیچید...
در ابتدای نوشتنم باور نداشتم که مستی آرزوی  دوباره قلمم را به بازی در آورد...
ولی باز نمی دانم چه شد که شروعم دوباره شد...
بهانه ای برای بودن...
زندگی کردن
و ماندن...
و آن عشق است...
هر کس را به این دایره راه نمی دهند...
عاشق زندگی اش به عشق است...
و می دانم آنکه عشق ندارد زندگی اش بیهوده است...
با خدا عشقبازی باید کرد...
نه اینکه...
بگذریم ،
ما عبدیم و او مولا...
حال هرکه ارادتش را به قسمی نشان دهد...
ما ، هم عبدیم و هم عاشق...
اگر هم خریدار نبود چیزی ضرر نمی کنیم...
راه ، راه خون است و جان...
ما سر را در ره او می دهیم...
ای کاش عاشق بمانیم و عاشق بمیریم...
یا خیر حبیب و محبوب





ا: 45 ،: 6
امید الهی Aviva Web Directory